نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





داستان عاشقانه

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…

اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…

ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…

اولاش نمی خواستیم بدونیم…

با خودمون می گفتیم…

عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه…

بچه می خوایم چی کار؟…

در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت…

اگه مشکل از من باشه …

تو چی کار می کنی؟…

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…

خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…

علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟ گفت:من؟

گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟…

فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد

خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا می ریم…

و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید…

اگه واقعا عیب از من بود چی؟…

سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…

هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…

بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…

یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…

اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید…

با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست…

بالاخره اون روز رسید…

علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم…

دستام مثل بید می لرزید…

داخل ازمایشگاه شدم…

علی که اومد خسته بود…

اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟

منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…

اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود…

یا از خوشحالی…

روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد…

تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…

بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟

اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…

من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری…

گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟

گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…

اتاقو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…

یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم… بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…

حالا به همه چی پا زده…

دیگه طاقت نیاوردم

لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…

برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود…

درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…

احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…

چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم…

دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم…

وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…

باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…

توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:45 AM | |







یادآوری

پیش از آنکه درباره ی زندگی ،

گذشته و شخصیت من قضاوت کنی...

خودت را جای من بگذار ،

از مسیری که من گذشته ام عبور کن ،

با غصه ها ، تردیدها ، ترس ها ، دردها و...

خنده هایم زندگی کن...

.

.

.

یادت باشد :

هر کسی سرگذشتی دارد ،

پس هرگاه به جای من زندگی

کردی آنگاه میتوانی

درباره ی من قضاوت کنی...

 

 


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:25 AM | |







تو

به يک "هستم" به يک "نترس" به يک " نوازش" به يک "آغوش" به يک "دوستت دارم" و خلاصه بگويم به "تو" نيازمندم !


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:7 AM | |







عشق

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکبار در چشمانت نشانی از آن می دیدم

عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید

عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم

عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید

عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی

عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی

عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:0 AM | |







دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
__
_


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:43 AM | |







بغلم کن

بغلم کن بغلم کن
که بیام تو فکر تو
نفسی تازه کنم
در هوای شعر تو
بغلم کن بغلم کن
که بیام تو قلب تو
یه گل دوست دارم
بچینم از لب تو
منو در قالب شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن که وفا
رو کنه به آدما
شهر مون غیرتی شه
پشت کنه به بیوفا
بغلم کن که نگات
نره از خاطر و یاد
عشق پاک من و تو
نشه بازیچه ی باد
منو در قالب شعر
گاهی وقتا غزلم کن
شعر ِ بارونی بگو
زیر بارون بغلم کن
بغلم کن بغلم کن
که دلم بی تابه
جامو باز کن تو دلت
که چشام بیخوابه
اگه تلخم تو جدایی
بیا مثل عسلم کن
عاشقی از دور نمیشه
بیا اینجا بغلم کن


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:38 AM | |







سخت ترین کار دنیا

سخت ترین کار دنیا بی محلی کردن به کسی ست که...

که با تمام وجود دوستت دارد


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:2 AM | |







چرا نباید در پمپ بنزین با موبایل حرف بزنیم؟

من نشنیدم که توی ایران قانونی باشه در خصوص حرف نزدن با موبایل توی پمپ بنزین..... ولی گویا توی کشورهای دیگه این قانون هست. حالا دلیلش :

مواد لازم برای این آزمایش:
1 عدد ماهیتابه، 3 قطعه ی کوچک فلزی مثل شکل، 1 ورق فویل، 1 عدد موبایل، مقداری نفت یا بنزین
.
.
.
اون سه قطعه ی فلزی رو به شکل L خم کنین و در ماهیتابه بذارین:
 
چرا نباید توی
پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir
 
به این شکل:
چرا نباید توی
پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir
 
ورقه ی آلومینیومی (فویل) رو مچاله کنین و روی این قطعات بذارین:
چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir
 
 
حالا با گوشیتون در نزدیکی ماهیتابه به یکی از دوستانتون زنگ بزنین، مهم نیست کی باشه، مهم اینه که زنگ بزنین!
چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir
 
کمی صبور باشین، بالاخره اتفاق خواهد افتاد:
چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس) www.taknaz.ir
 
 
 
 
چرا نباید توی پمپ بنزین با موبایل حرف زد؟ (+عکس)
www.taknaz.ir
 
 
 
 
تعجب کردین؟!
یادتون باشه ای آزمایش رو در محلی امن انجام بدین، و دفعه ی دیگه که به پمپ بنزین رفتین، گوشیتون رو خاموش کنین بخصوص موقع پر کردن باک!!!

[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:58 PM | |







دانشجو چیست؟


طنز دانشجو


موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد و حتی برای این کار در ازمونی به نام کنکور شرکت کرده و خود را به اب و اتش میزند. قوت غالب این موجود سیب زمینی و تخم مرغ میباشد. از فعالیت های روزانه وی میتوان به پرسه زدن در محوطه دانشکده،‌تیکه انداختن به استاد، رفتن به فیس بوک با وایرلس دانشگاه به هر بدبختی که شده،خوابیدن،و خیره شدن به جزوه ی استاد برای دقایقی و سپس دور انداختن آن اشاره کرد.

این موجود به شدت علاقه مند است که وی را مهندس و دکتر صدا کنند و از شنیدن این لغات حس وصف ناپذیری به وی دست میدهد. اگر همه شرایط مهیا باشد این موجود 10 روز یکبار به یاد حمام رفتن میفتد و خود را گربه شور میکند.( البته این موضوع بیشتر در مورد گونه ی نر مشاهده شده است )

با این که نام این موجود دانشجو است ،‌اما مشخص نیست چرا به این نام خوانده میشود زیرا رابطه این موجود با دانش شبیه به رابطه اب با اتش است! از مصادیق این موضوع میتوان به استفاده از جزوات برای ایجاد دم کنی قابلمه ماکارونی ، به عنوان زیر قابلمه ای برای جلوگیری از سوختن فرش و همچنین به عنوان دستگیره برای بلند کردن اشیا داغ و ... اشاره کرد.

زیستگاه او منطقه ی حفاظت شده ای به نام خوابگاست که این موجودات به صورت دسته های 4 تایی،8 تایی و حتی 12 تایی درامده و در مساحتی که کمی باز تر از فضای قبر است به زندگی ادامه میدهند.

آندسته از این موجودات که تمایل به بقا بیشتر دارند در سال چهارم برای شرکت در آزمونی دیگر به نام ارشد خود را اماده میکنند و قصد دارند درس هایی که در طول 3 سال نخوانده اند در طول 3 ماه بخوانند تا 2 سال دیگر به این زندگی بی زحمت و راحت ادامه دهند. این موجودات که تا دیروز طنین صدایشان در راهرو خوابگاه گوش فیل را کر میکرد،‌در این سال با شنیدن صدای دمپایی یک دانشجو در راهرو سریعا از اتاق خارج شده و این جمله را بر زبان میاورند :" ای بابا ارشد داریم یواش تر ! " .

پس از گذشت 4 سال این موجودات مدرکی میگیرند که برای استفاده از آن نیاز به وسیله ای به نام کوزه است . نحوه عملکرد این وسیله به این صورت است که مدرک را دم آن میگذارند و آبش را میخورند! اندسته که به ارشد وارد شده و مدرک ارشد میگیرند آب بیشتری میتوانند از کوزه بخورند!

نسل این موجودات نه تنها رو به نابودی نیست بلکه هر روز بر تعداد آن ها افزوده میشود . بیشترین تراکم آنها در منطقه ای از خاور میانه به نام ایران مشاهده میشود که از هر 2 نفر 3 نفر آنها دانشجوست!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:55 PM | |







فقر

روزی يک مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آنجا زندگی میكنند چقدر

فقير هستند. آنها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسيد: آيا به زندگی آنها توجه كردی؟

پسر پاسخ داد: فكر میكنم!

پدر پرسيد: چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟

پسر كمی انديشيد و بعد به آرامي گفت: فهميدم كه ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياط مان

فانوسهای تزئينی داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود میشود اما باغ آنها بی انتهاست!

در پايان حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.

پسر اضافه كرد: متشكرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقير هستيم!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:59 AM | |







ایمان

مرد جوان مسيحی ای كه مربی شنا و دارنده چندين مدال المپيک بود ، به خدا اعتقادی نداشت. او چيزهایی را كه درباره خدا و مذهب میشنيد مسخره میكرد.
شبی مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن بود و همين برای شنا كافی بود.
مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون استخر شيرجه برود.
ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبی روی ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و چراغ را روشن كرد.
.

.

آب استخر براي تعمير خالی شده بود!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:31 AM | |







داستان کشیش و رماتیسم

 

کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست

مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید

پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟

کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است

مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد

بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟

مردک گفت من روماتیسم ندارم

اینجا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است

نکته:

پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید سئوال را به خوبی متوجه شده اید و جواب آنرا می دانید !


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:45 AM | |







عاشقانه

 

دوســــتت دارم هدیه ایست که هر قلبی فــــهم گرفتنش رو نداره قیمتی داره که هر کسی تــــوان پرداختش رو نداره
جمله کوتاهیست که هر کسی لــــیاقت شنیدنش رو نداره...

.

.

.

عاشق جمله هایی ام که وقتی میخونی

یه نفس عمیق پشتش میکشی ... و تو یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلو چشمات

.

.

.

وقتی زنی عــاشـق میشود،
دستــِـ خـودش نیست؛
بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند
عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود
حـسـادت زنــانــه میکند چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،
هـمـیـشــه میگویـــد تــــو مــال مــن هـسـتـی!
دوست دارد عشقش، از پشت دستانش را دور بـدنـش حـلـقـه کند، گـردنش را بـبوسـد
چشمانش خــُـمـار میشود.
به آرامی گـوشـه ی لـبـش را گـــاز میگیرد
صدایش میلرزد، زیر لب میگوید دوستـتــ دارم !
زن میداند کــه وجودش با عشق کامل تر میشود
و
بــا بــوســـه ای عاشقانــه بــه اوج آرامــش میرسد.

.

.

.

دوست داشتن یعنــــی:
اونی که اگه صــــــد دفعه هم ناراحتــــش کنی.....
هربار میـــــــگه این دفعه آخـــــریه که می بخشــــــمت.....
و بازم با اخـــــم میاد توی بغــــــلت..

.

.

.

روزگاری خواهد رسید همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ، به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی ...
دلت هوایم را خواهد کرد ...
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...
به یاد خواهی آورد آغوشم را ...
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی : من آغوشت را می خواهم ..

.

.

.

وقتی يه دختر به خاطر يه پسر اشک ميريزه يعنيیواقعا عاشقشه
اما وقتي يه پسر به خاطر يه دختر اشک ميريزه يعنی هيچوقت ديگه نميتونه دختر ديگه ای رو مثل اون دوست داشته باشه!

.

.

.

گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...
؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه نبـــــــــاشی

.

.

.

دوست داشتنی ترين رابطه ها
رابطه هاي دوطرفه اند
يعنی هردو ميكوشند براي ادامه دار شدنش
هردو خطر ميكنند
هردو وقت ميگذارند
هردو هزينه ميكنند
هردو براي يک لحظه بيشتر در كنار هم بودن با زمان هم ميجنگند

.

.

.

بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن بعد چشمشون به یه گردویی میفته دولا میشن که گردو رو بر دارن الماس میفته تو شیب زمین قل میخوره و تو چاهی میفته .

میدونی چی میمونه ؟؟

یه آدم..

یه گردوی پوک..

و یه دنیا حسرت...


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:15 PM | |







DoOsTi

DoOsTi TeKRaRe DoOseT DaRaM NisT...!

DoOsTi faHMiDaNe NaGofTaNiHaYe Ka30Ye Ke DoOsesH DaRi


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:45 AM | |







tafavote eshgh o dust dashtan

Eshgh yek faribe bozorg ast va dust dashtan yek sedaghat rastin,bi enteha va motlagh

Eshgh dar darya ghargh shodan ast va dust dashtan dar darya shena kardan

Eshgh zibaei haye delkhah ra dar mashugh padid miavarad va dust dashtan zibaei haye delkhah ra dar dust mibinad va miyabad

Eshgh har che miyabad kohnetar mishavad vali dust dashtan har che miyabad paydartar va moassertar mishavad

Pas  Duset Daram


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:20 AM | |







دوشت دایم

عشقم ، امیدم ، آرزوم ، زندگیم ، عمرم ، دینم ، دنیام ، نفسم ، حواسم ، فکرم ، ذکرم ، خیالم ، جسمم ، روحم ، جونم ، خونم ، قلبم ، وجودم ، بودم ، نبودم ، هستیم ، نیستیم ، دوستیم ، مستیم ،

فقط تویی ، تو ...

دوشت دایم


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:22 AM | |







پروردگارا :

آنکه در تنهاترین تنهاییم ، تنهای تنهایم گذاشت ،

خواهشی دارم که : در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار

.

.

.

بخاطر خاطره هایت خاطرت در خاطرم خاطره انگیز ترین خاطره هاست

.

.

.

من از عمرم چه فهمیدم؟

نفهمیدم چه فهمیدم ،

همان اندازه فهمیدم که فهمیدم نفهمیدم

.

.

.

ناز چشمان نازت نازنین ناز آفرید

ناز داری ، ناز نکن ، نازت بنازم نازنین

.

.

.

بند بنده دله بنده به بند بنده دلت بنده دلبند بنده

.

.

.

به اندازه ی دیوونه های یه دیوونه خونه ، دیوونه ی دیوونگییاتم دیوونه

 


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:6 AM | |







نامه نانوشته

کاغذی سفید ، قلمی آبی و دست های ناتوان من در تلاش می افتند تا چند کلامی که از اعماق وجودم میجوشد را برایت بنویسم ، اما پیش از آنکه مجالی یابم کاغذ از اشک هایم پر میشود

پس بخوان نامه نانوشته را ..؟!!!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 1:0 AM | |







افکار بچگانه در مورد خدا

بچه که بودم فکر میکردم خدا هم مثل ماست ، شکل من ، تو ، ما ، همه

او نیز موجودی دو پاست ،

در خیال کوچک خود فکر میکردم ؛ خدا پیرمردی ست و به دستش یک عصاست ،

حال و روز جیب هایش همیشه رو به راست

مثل آقاجان به چشمش عینکی دارد بزرگ ، با کلاه و ساعتی کهنه که زنجیرش طلاست ،

گاه گاهی نسخه میپیچد طبابت میکند

مادرم میگفت : او هر دردمندی را دوا ست ،

فکر میکردم که شب ها روی یک تخت بزرگ مثل آدم ها و من در خواب های خوش رهاست ،

چند سالی گذشت از عمر من ، فهمیدم او حسابش از تمام عالم و آدم جداست ،

مهربان تر از پدر ، مادر ، شما ، آقابزرگ ، او شبیه هیچ کس نیست چون...

چون او خدا ست ...


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:59 PM | |







سه چیز در زندگی پایدار نیست :

رؤیاها...

موفقیت ها...

اقبال...

سه چیز در زنگی بشریت برگشت پذیر نیست :

زمان...

گفتار...

موقعیت...

سه چیز انسان را خراب میکند :

اعتیاد...

غرور...

عصبانیت...

سه چیز انسان را میسازد :

کار سخت...

صمیمیت...

تعهد...

سه چیز در زندگی انسان ارزشمند است :

عشق...

اعتماد به نفس...

دوستان...

سه چیز در زندگی نباید از بین برود :

آرامش...

امید...

صداقت...


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:58 PM | |







عشق

وقتی معلم پرسید عشق چند بخشه ، زود دستمو بردم بالا و گفتم یه بخش!

اما...

اما از وقتی تو رو شناختم فهمیدم سه بخشه :

عطش دیدن تو...

شوق با تو بودن...

و اندوه بی تو بودن...


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:49 PM | |







داستان کوتاه

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چند دونه شیرینی با خودش داشت.
پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده.
دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد.
اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تموم شیرینیاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید.
ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده.

نتیجه اخلاقی داستان:

"1.عذاب وجدان همیشه مال كسی ست كه صداقت ندارد،2.آرامش مال كسی ست كه صداقت دارد،3 .لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند،4.آرامش دنیا مال كسی ست كه با وجدان صادق زندگی میكند."


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 5:9 PM | |







تلفن یه کوچولو به خدا

الو... سلام

کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟

 

یهو یه صدای مهربون!

 

مث اینکه صدای یه فرشته ست..

 

بله،با کی کار داری کوچولو؟

 

خدا هست؟باهاش قرارداشتم..قول داده امشب جوابمو بده

 

فرشته گفت: بگو من میشنوم

 

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟؟؟من با خدا کار دارم

 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست

 

نداره؟؟؟؟

 

فرشته ساکت بود

 

بعد ازمکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره

مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلتید و با همان

 

بغض گفت :

 

اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو

 

هر آنچه راکه بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو.. دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:

 

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم توروخدا

 

چرا؟

 

این مخالف تقدیره!!! .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم،ده تا دوستت دارم

 

اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟

 

نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

 

مث بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمیفهمن

 

مث بقیه که بزرگن و فک میکنن من الکی میگم با تو دوستم

 

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

 

پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟

 

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟

 

مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد؟

 

)خدا(پس از تمام شدن گریه های کودک

 

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مث

 

تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردن تا تموم دنیا تو دستشون جامیگرفت

 

کاش همه مث تو منو برای خودم و نه برای خودخواهی شون میخواستند

 

دنیا برای تو کوچیکه

 

بیا تا برای همیشه کوچیک بمونی و هرگز بزرگ نشی

 

کودک کنار گوشی تلفن ، درحالی که لبخندبرلب داشت

در آغوش خدا به خواب فرو رفت


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 4:57 PM | |







عشق

دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه

مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
 
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
 
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
 
سالکی گفت: ....
 
راه پر خم و پیچ
 
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
 
دلبری گفت: شوخی لوسی است
 
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
 
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
 
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
 
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
 
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
 
واعظی گفت: واژه بی معناست
 
زاهدی گفت: طوق شیطان است
 
محتسب گفت: منکر عظماست
 
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
 
جاهلی گفت: عشق را عشق است
 
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
 
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
 
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
 
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
 
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!

[+] نوشته شده توسط atiyeh در 4:19 PM | |







اشک

اشک..

اشکهایم رابرای توجمع کرده ام..

تابدانی از تباربارانم...

حرم نفسهایت...

اشکهایم را ابر کرد و من هنوز حیرانم...!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:47 PM | |







خیانت

ما هر دو به هم خیانت میکنیم اما...

تو با غریبه میخندی و من با گریه میخوابم!

.

.

از من به من نصیحت
اونیکه یک بار تنهات گذاشته بازم تنهات میزاره
اونیکه یک بار بهت خیانت کرده بازم خیانت می کنه
اونیکه یک بار رفیق نیمه راه شده بازم وسط راه رهات می کنه
اونیکه رفته دیگه رفته.
درو به روش ببند و نزار با زندگیت بازی کنه
دیگه هیچ وقت بهش اعتماد نکن ، هیچوقت

.

.

خیانت تلخ ترین قسمت یک زندگی عاشقانه است
جایی که با قلبی شکسته و وحشتناک ترین دردها متوجه میشوی که
با تمام وجودت، زیباترین داشته ات "عشق" را به بی لیاقت ترین شخص دادی !!!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 12:15 AM | |







زندگی

زندگی باغی است که با عشق باقی است

مشغول دل باش،نه دل مشغول

بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی ماست

پس بدان اگر فرهاد باشی همه چیز شیرین است


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:55 AM | |







همیشه مهربانیت را به دستی ببخش که میدانی با او خواهی ماند وگرنه حسرتی میگذاری بر دلی که دوستت دارد

(دکتر شریعتی)

.

.

.

چشم هایم را شستم جور دیگر دیدم باز هم فرقی نداشت توهمان بودی که باید دوست داشت

.

.

.

افسوس آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم.

آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم

و بعد برای آنچه ازدست رفته آه میکشیم!

.

.

.

من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم!

میترسم بگویم:من...

و تو آرام بگویی:پر..!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 11:35 AM | |







یام باشد

یادم باشد زندگی را دوست بدارم.

یادم باشد قلب کسی را نشکنم.

یادم باشد زمان، بهترین استاد است.

یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.

یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم.

یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد.

یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم.

یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم.

یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت.

یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام.

یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.

یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست.

یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.

یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن.

یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند.

یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم.

یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل خودش باز می شود.

یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم.

یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه

می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن، پی ببرم.


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:5 AM | |







تنهایی

کاش ما آدما شبیه قو بودیم که وقتی جفتمون می میره اونقدر فریاد میزدیم تا بمیریم.ولی حیف که ما آدما وقتی جفتمون می میره فریاد می زنیم که نکنه از تنهایی بمبریم.....

.

.

.

.

آنگاه که تنهایی تو را می آزارد ، به خاطر بیاور که خدا بهترین ها را تنها آفریده...

.

.

.

.

روزی در تنهایی خود با چوب های کبریت آدمکی ساختم تا تنهاییم را با آن قسمت کنم ، اکنون اتاقم پر شده از آدمک های چوبی ولی...

من هنوز تنهایم!


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 12:5 AM | |







برای عشق

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو

برای عشق قبول کن ولی غرورتت رو از دست نده

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نذار پروانه ببینه

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش

برای عشق خودت باش ولی خوب باش

درخاطری که تویی،دیگران فراموشند


[+] نوشته شده توسط atiyeh در 2:34 AM | |