Love







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





فقر

روزی يک مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمی كه در آنجا زندگی میكنند چقدر

فقير هستند. آنها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟

پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!

پدر پرسيد: آيا به زندگی آنها توجه كردی؟

پسر پاسخ داد: فكر میكنم!

پدر پرسيد: چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟

پسر كمی انديشيد و بعد به آرامي گفت: فهميدم كه ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياط مان

فانوسهای تزئينی داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود میشود اما باغ آنها بی انتهاست!

در پايان حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.

پسر اضافه كرد: متشكرم پدر كه به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقير هستيم!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط atiyeh در 3:59 AM | |